kyumin land

11 who killed the girl

نویسنده : Ma_Mi | تاریخ : : - برچسب:,

 

 

در و باز کرد و وارد  خونه شد همه چراغ ها خاموش بود از نیمه شب هم گذشته بود پاهاشو روی زمین میکشید دیگه نمیتونست قدم از قدم برداره به سختی خودشو به پله ها رسوند و همینطور که دستشو به دیوار گرفته بود ازشون بالا رفت دم در اتاقش هیچولو دید که با عصبانیت از اتاقش خارج شد 

سرشو برگردوند و با دیدن کیوهیون توی اون وضعیت رنگش پرید و فریاد زد 

-چه بلایی سرت اومده پسره ی احمق ؟؟

و بالافاصله به طرف کیو دوید و دستشو گرفت 

قطره های اب همینطور از موهای خیسش پایین  میچکید 

با دیدن نگرانی هیچول به سختی دهان باز کرد و گفت 

فقط یکم تو بارون قدم زدم همین 

و بعد هم چشمکی زد 

هیچول بهش چشم غره ای رفتو گفت 

فقط خفه شو نمیدونم تو و اون شییون چتون شده از صبح کلی باهاتون تماس گرفتم 

شیوون که وقتی برداشت فقط گفت فعلا نمیتونه حرف بزنه و توی احمقم که گفتی دیر میای داشتم تو خونه سکته میکردم 

گفتم شاید براتون اتفاقی افتاده 

به دیر اومدنای شیوون عادت دارم ولی تو ....

محض رضای خدا بگو چت شده؟؟ 

همینطور که حرف میزد کیوهیون رو روی تخت نشوند

کیوهیون فقط به هیچول نگاه میکرد

 بعد از چند ثانیه دستشو کشید و اونو تو اغوش خودش گرفت 

هیچول متعجب از کاری که کیو کرده بود فقط اونو تو اغوش گرفت 

میدونست کیو موقع ناراحتی اونقد مغرور هست که به کسی چیزی نگه پس ترجیح داد دیگه چیزی نپرسه 

کیو همینطور که سرشو به سینه ی بهترین دوستش تکیه داده بود گفت :

نگران نباش چولا من از پسش بر میام و بعد هم کمی عقب رفتو به هیچول نگاه کرد 

هیچول با شیطنت موهاشو کمی به هم ریخت و گفت :

مطمئنم که از پسش بر میای احمق من تورو از همه بهتر میشناسم حالا هم اون لشتو بردارو برو یه دوش بگیر مثل گربه هایی شدی که زیر بارون موندن 

کیوهیون خنده ای کردو گفت 

چشم قربان

 بعد از اون هیچول خم شدو پیشونی خیس کیو رو بوسید و از اتاق خارج شد 

بعد از رفتن هیچول از اتاق به طرف حمام رفتو دوش گرفت بعد از اون بدون اینکه لباسی تنش کنه با همون حوله روی تخت پرید 

اونقدر راه رفته بود و به همه چیز فکر کرده بود که بلافاصله بعد از اینکه سرشو روی بالشت گذاشت خوابش برد 

___________________________________

صبح با نوازش های هیچول از خواب بیدار شد  سرش به شدت سنگین شده بود و سر درد بدی داشت و کمی هم گلوش میسوخت با صدای گرفته ای گفت 

صبح بخیر 

هیچول همینطور که موهاشو نوازش میکرد گفت :

پسره ی احمق چرا بدون لباس خوابیدی میخوای سرما بخوری 

زود باش لباساتو بپوش و بیا پایین صبحانه بخور منو شیوون پایین منتظرت میمونیم 

و بعد از روی تخت بلند شدو از اتاق بیرون رفت 

کیوهیون به سختی از روی تخت بلند شد لباس های راحتیشو پوشید

سردردش لحظه به لحظه بیشتر میشد از روی میز قرص مسکنی برداشتو بدون اب اونو خورد موهاشو جلوی اینه مرتب کرد و به طرف اشپز خونه راه افتاد 

شیوون و هیچول پشت میز صبحانه نشسته بودن ولی برعکس همیشه فضای اشپز خونه خیلی اروم و بیصدا بود

شیوون با دیدن کیوهیون لبخندی زد و گفت صبح بخیر اقای دستیار 

کیوهیون هم لبخندی زد و همینطور که صندلی رو عقب میکشید گفت 

صبح بخیر اقای رئیس حالتون چطوره؟؟

 میبینم که بعد از جواب ندادن به تماس های چولا هنوزم زنده ای 

و بعد هم خنده ای کرد 

شیوون و هیچول با دیدن  کیوی همیشگی کلی انرژی گرفتن و خندیدن 

هیچول با اخم ساختگی گفت 

زیادم امیدوار نباش شاید تا پایان امروز بیشتر زنده نمونی 

و حرفش باعث خنده ی کیو شد 

صبحانه اونروز هم مثل همیشه با شوخی و خنده گذشت کیو تمام تلاششو میکرد که دیگه به سونگمین فکر نکنه 

شیوون درحالیکه داشت میز صبحانه رو جمع میکرد رو به کیو گفت :

اگه حالت خوبه و حوصله داری اماده شو باید بریم جایی 

کیوهیون همینطور که به پشت صندلی تکیه میداد گفت 

حالم خوبه کجا باید بریم ؟؟؟

شیوون با لحن جدی همینطور که به چشم های کیو نگاه میکرد گفت 

برای دیدن هیونا میریم 

کیوهیون با تعجب به شیوون نگاه کرد و گفت :

پیداش کردی ؟؟چطوری؟؟اون کجاست ؟؟

شیوون به کابینت روبه روی کیو تکیه داد و گفت :

توی یه بار کار میکنه واسه همین پیدا کردنش سخت بود ولی قبلش باید با سونگمین حرف بزنیم

کیوهیون با شنیدن اسم سونگمین لبشو گزید که این از چشم شیوون دور نموند شییون با مکثی ادامه داد 

 من با اقای لی حرف زدم گفت که حال سونگمین  خوبه و اینکه خیلی خوشحال بود که پسر عزیزش میتونه دوباره حرف بزنه  و از من خواست که کلی از تو تشکر کنم  و اینکه انگار سونگمین نگفته که توی پارک چه اتفاقی افتاده تو به اونا چیزی نگفتی ؟؟

کیوهیون سرشو پایین انداختو گفت :

نه فقط گفتم توی پارک حالش بد شد 

شیوون رو به کیوهیون پرسید :

تو چی دیدی کیو؟؟

کیوهیون باز هم با یاد اوری اون روز سخت و حال بدی که سونگمین داشت اشفته شد چشماشو بست و با به یاد اوردن اون مرد با ماسکی به شکل خرگوش که از سونگمین دور میشد گفت :

من یه مردو دیدم که  با یه ماسک به شکل خرگوش چهره اشو پوشونده بود وقتی من رسیدم اون دیگه نبود فقط تونستم اونو از دور ببینم 

شیوون نفس عمیقی کشید و دستشو روی شونه ی کیو گذاشتو گفت :

نگران نباش اتفاقی برای سونگمین نمیوفته فعلا اماده شو که باید بریم 

___________________________________

خودشو کاملا برای دیدار دوباره با سونگمین اماده کرده بود وقتی وارد عمارت لی شدن خدمتکار اونهارو به طرف اتاق اقای لی همراهی کرد اقای لی بالافاصله بعد از دیدن اونها کیورو در اغوش گرفت و گفت 

من واقعا نمیدونم باید چطور از تو تشکر کنم پسرم تو صدارو به این خونه برگردوندی واقعا ممنونم 

کیوهیون لبخندی زد و چیزی نگفت اقای لی کیوهیون و روی مبلی کنار خودش نشوند ورو به شیوون  گفت :

از همون اول با انتخاب شما بهترین تصمیمو گرفتم 

میدونستم شما بهترینید 

شیوون لبخندی زدو گفت 

ما هنوز کاری نکردیم اصل ماجرا باقی مونده 

حال سونگمین چطوره اقای لی ؟؟

اقای لی لبخند جونداری زدو گفت :

درسته ولی از نظر من اصل ماجرا به حرف اومدن دوباره ی پسر عزیزمه و اینکه اون حالش خوبه 

دیروز که اقای چو به ما خبر داد سریع خودمونو به خونه رسوندیم مادرش واقعا ترسیده بودبلافاصله به طرف اتاقش رفتیم  ولی وقتی وارد  شدیم با چیزی که شنیدیم تقریبا از خوشحالی داشتیم پس میوفتادیم   

خنده ای کرد و ادامه داد 

سونگمین رو به ما گفت مگه شما در زدنو فراموش کردید پدر 

قطره ی اشکی از چشمای اقای لی پایین افتاد 

اوه منو ببخشید یکم احساساتی شدم 

به خدمتکار گفتم که سونگمینو صدا بزنه الانه که بیاد 

کیوهیون کلافه از دیدار دوباره با سونگمین سرشو پایین انداخت 

شیوون تمام مدت حواسش به کیو وعکس العمل هاش بود تقریبا دلیل رفتار های کیو رو حدس زده بود ولی هنوز هم مطمئن نبود 

با شنیدن صدای در کیوهیون نفسشو حبس کرد لحظه ی بعد سونگمین با همون وقار و زیبایی همیشگی وارد اتاق شد نگاه خیره شو به کیو دوخته بود حالا کیو. دیگه کاملا نفس کشیدنو فراموش کرده بود و توی چشمای زیبای سونگمین و نگاه خیره اش غرق شده بود اون پسر هرکی که بود حالا تبدیل شده بود به دلیل نفس کشیدن کیو و اینو کیوهیون از هر کسی بهتر میدونست 

با شنیدن صدای شیوون سونگمین ارتباط چشمیشو با کیو قطع کرد وروی یکی از مبل ها نشست و تازه اونموقع بود که کیو متوجه شد داره خفه میشه و  نفس عمیقی کشید 

شیوون رو به سونگمین گفت :

خوشحالم میبینم حالت خوبه سونگمین 

سونگمین لبخند کم جونی زد و گفت :

ممنونم اینا به خاطر کمک های شما و کیوهیون 

کیوهیون با دیدن اون لبخند و همچنین شنیدن اسمش از زبون سونگمین توی افق سیر میکرد تا حالا از شنیدن اسمش اینقدر خوشحال نشده بود قلبش با صدای بلندی شروع به تپیدن کرد شنیدن صدای اروم و خوش اهنگ سونگمین ارزویی بود که از رسیدن بهش غرق خوشحالی و لذت بود  ولی حرف بعدی که سونگمین زد و نمیتونست به هیچ وجه باور کنه سونگمین روبه شیوون گفت :

معذرت میخوام شما تا الان تلاش زیادی کردید ولی من دیگه تمایلی برای دنبال کردن این پرونده ندارم و این ینی پایان مأموریت شما دیگه نمیخوام این پرونده رو دنبال کنید 

سونگمین با گفتن این حرف از جاش بلند شد و در مقابل چشمای حیرت زدهی کیو و شیوون و پدرش از اتاق خارج شد ...

 

 

 

 


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

آخرین مطالب

» ادرس جدید ( 1394/08/24 )
» عشق کافی نیست 26 ( 1394/08/22 )
» اسمان مشکی_فصل دوم_پارت11 ( 1394/08/22 )
» TRUST-PART-17 ( 1394/08/21 )
» فرشته ی سیاه 15 ( 1394/08/20 )
» ماه شب چهاردهم پارت 27 ( 1394/08/19 )
» اطلاعیه ( 1394/08/18 )
» فرشته ی سیاه 14 ( 1394/08/18 )
» عشق کافی نیست 25 ( 1394/08/15 )
» TRUST-PART-16 ( 1394/08/14 )
» فرشته ی سیاه 13 ( 1394/08/14 )
» Autumn couple ( 1394/08/12 )
» A million pieces kyumin ver ( 1394/08/11 )
» عشق کافی نیست 24 ( 1394/08/11 )
» فرشته ی سیاه 12 ( 1394/08/10 )
» اسمان مشکی2_پارت10 ( 1394/08/08 )
» مسابقه بهترین طنز آبی ( 1394/08/08 )
» TRUST-PART-15 ( 1394/08/07 )
» خطوط سرنوشت پارت یازدهم ( 1394/08/07 )
» فرشته ی سیاه 11 ( 1394/08/06 )
 
 
  • کد نمایش افراد آنلاین