kyumin land

12 who killed the girl

نویسنده : Ma_Mi | تاریخ : : - برچسب:,

 

 

حرفی که سونگمین زده بود رو باور نمیکرد همینطور نگاه خیرشو به در دوخته بود و منتظر بود سونگمین دوباره از در بیاد داخلو بگه تمام حرفایی که زده یه شوخی احمقانه است 

با پایان این پرونده کار کیوهیون هم به اتمام میرسید 

چطور اون همچین چیزی میخواست ؟؟ینی دیگه این موضوع براش مهم نبود ؟؟هر چیزی که بود حتی ترس و وحشت از اینده سونگمین نباید همچین حرفی میزد

 مگه نمیدونست الان یه نفر هست که بدون دیدنش نمیتونه شبو به صبح برسونه

 کسی که حالا سونگمین شده بود جون و نفسش مگه کسی میتونست بدون  نفس کشیدن هم زنده بمونه ؟؟

نه سونگمین نمیدونست 

اون حتی  نباید میفهمید که برای کیو تبدیل به چه موجود خاصی تو زندگیش شده 

با صدای اقای لی نگاهشو از در گرفت اقای لی کاملا گیج و پریشون به نظر میرسید حتی اونم باور نمیکرد سونگمین همچین حرفی زده باشه با صدای ارومی گفت :

(من ...من..من متاسفم .نمیدونم اون پسر چش شده ...من باید ...باید باهاش حرف بزنم )

و از روی مبل بلند شد معذرت خواهی کوتاهی کرد و از اتاق خارج شد

حالا کیوهیون نگاهشو به شیوون دوخت که همینطور اروم به روبه روش خیره شده بود و حرفی نمیزد 

چند دقیقه ای گذشت ولی باز هم شیوون هیچ عکس العملی نشون نمیداد میخواست حرفی بزنه که یکدفه شیوون بلند شد و همینطور که به طرف در میرفت خطاب به کیوهیون گفت:

بلند شو باید بریم 

کیوهیون رو به شیوون با صدای تقریبا بلندی گفت :

به همین راحتی ؟؟میخوای همه چیزو ول کنی ؟؟

شیوون کنار در اتاق ایستادو بدون اینکه به کیوهیون نگاه کنه با صدای  کاملاجدی گفت  :

راه بیوفت کیوهیون 

کیوهیون کلافه از اتفاق هایی که پشت سر هم در حال رخ دادن بود  چشماشو بست و گفت :

تا جواب منو ندی من جایی نِمیام چوی شیوون .

ما برای این پرونده کلی زحمت کشیدیم نمیتونم باور کنم به این راحتی میخوای ولش کنی ؟؟چه بلایی سر شما دوتا اومده که اینقد راحت میخواید اون حرومزاده رو با تموم کثافت کاری هاش ول کنید  ؟؟؟

شیوون بدون اینکه برگرده فریاد زدو گفت :

نشنیدی چی گفتم اقای چو ؟؟

و با سرعت از اتاق خارج شد 

کیوهیون همینطور گیج  به جای خالی شیوون نگاه میکرد چه اتفاقی افتاده بود ؟؟ینی همه ی اینا به خاطر یه ترس احمقانه است ؟ هیچکدومو درک نمیکرد نه شیوون و نه سونگمینو 

کتشو برداشتو با قدم های نامطمعن و سست پشت سر شیوون راه افتاد

اونقدر توی فکر بود که نفهمید چه جوری و کی به حیاط رسید

 شیوونو دید که توی ماشین نشسته .به طرف ماشین راه افتاد. به ماشین که رسید کمی مکث کرد 

ینی همه چیز تمام شده بود ؟؟به همین راحتی؟؟ینی دیگه هیچ وقت نمیتونست فاتح قلب سرکششو ببینه ؟؟

مگه میتونست بدون دیدن اون و عطر سرمست کننده اش یه روزم زنده بمونه؟؟از کی اینقدر به این پسر وابسته شده بود ؟؟از کی اون تبدیل شده بود به همه چیز زندگیش ؟؟از کی اون قلبشو دزدیده بود ؟؟

با فکر کردن به این سوالا لبخندی روی لباش نقش بست سرشو بلند کردو به پنجره ی اتاق سونگمین خیره شد 

این پسر چقدر راحت  با سکوتش قلب اونو دزدیده بود و چقدر ظالمانه اونو بدون قلب رها کرده بود قطره اشکی از چشماش پایین ریخت سرشو برگردوند و سوار ماشین شد 

توی ماشین سکوت کرکننده ای حاکم بود نه شیوون حرفی میزد نه کیوهیون 

حال کیوهیون اونقدر اشفته و خراب بود که با نگاه کردن بهش میشد فهمید که چه عذابی رو داره متحمل میشه 

شیوون ماشین رو کنار پارکی نگه داشت و رو به کیوهیون گفت :

پیاده شو باید حرف بزنیم و خودش از ماشین پیاده شد 

کیوهیون هم از ماشین پیاده شد و با قدم هایی سست به طرف شیوون که حالا روی نیمکتی نشسته بود راه افتاد 

روی نیمکت کنار شیوون نشست چند دقیقه ای گذشت که شیوون شروع کرد به حرف زدن :

(از همون روز اول که اصرار کردی توی این پرونده همکاری کنی بهت گفتم که این ماجرا چقدر  خطرناکه. من از همون موقع باید فکر اینجاشو میکردم که تو تجربه ای توی این کار نداری و با موضوع کاملا احساسی بر خورد میکنی ولی حداقل به عنوان یه روانشناس ازت انتظار دیگه ای داشتم )

کیوهیون وسط حرف شیوون پریدو گفت :

حتما انتظار داشتی همه چیزو به راحتی تو ول کنم شما اصلا به فکر اون دختر بیچاره که اونجور وحشیانه شکنجه و کشته شد هستید 

شیوون نگاهی به کیوهیون کرد و گفت :

به من نگو که تو به فکر اون دختری 

و نگاهشو از کیو گرفت 

کیوهیون ترسیدو با چشم های گرد شده از تعجب به شیوون نگاه کرد  با خودش گفت نکنه اون همه چیزو فهمیده باشه ؟؟؟

با لکنت از شیوون پرسید :

م..م....منظورت چ...چیه ؟؟؟

شیوون نیم نگاهی به کیو کرد و گفت :

بهتره دست از نقش بازی کردن برداری کیوهیون  من خیلی وقته میدونم توی دلت چه خبره و اینکه بدون من پروندمو اینقد راحت ول نمیکنم 

____________________________________اینکه سونگمین میخواد از این ماجرا خودشو کنار بکشه چیزی بود که شیوون انتظار شنیدنشو داشت دقیقا بعد از اتفاقی که توی پارک افتاده بود 

برای همین شیوون از این ماجرا زیاد متعجب نشد 

دیدن دوباره ی اون شخص تمام معادلات سونگمینو بهم زده بود و اونو به شدت از اینده و اتفاقایی که ممکن بود پیش بیاد ترسونده بود 

حس اون پسرو درک میکرد ولی اون هم کسی نبود که بخواد به این راحتی دست از تلاش کردن برداره 

عکس العمل کیوهیون بعد  از حرفای سونگمین خیلی شدید بود درباره ی احساس کیو به سونگمین حدسایی زده بود ولی هیچوقت فکر نمیکرد که کیوهیون اینقدر پیش رفته باشه 

خودشو به خاطر این ماجرا مقصر میدونست به هر حال اون کسی بودکه کیوهیونو وارد این ماجرا کرده بود 

فکر کردن به همه ی این مسائل انقدر فکرشو مشغول کرده بود که  حضور کیو رو کنار خودش تقریبا فراموش کرده بود 

با صدای کیو دوباره به خودش اومد 

میخوای چیکار کنی شیوون ؟؟؟

نگاهی به کیو کرد و همینطور که بهش خیره شده بود گفت :

تو میخوای چیکار کنی کیو ؟؟؟

کیوهیون همینطور که به منظره مقابلش خیره شده بود پوزخندی زد و گفت :

الان حس یه مهره ی سوخته رو دارم مگه کاری ام از دست من بر میاد ؟؟

دردو رنجو میشد به راحتی از صداش فهمید 

شیوون سری تکون دادو گفت :

تو هنوزم دستیار منی و اینکه بزرگترین کمک توی این پرونده

 این موضوع که پرونده  ادامه پیدا کنه یا نه چیزی نیست که سونگمین بخواد در موردش تصمیم بگیره هرچند من تصمیمشو درک میکنم ولی ما همچنان به کارمون ادامه میدیم  

کیو نگاه متعجبی به شیوون انداخت و گفت ؟؟

واقعا این کارومیکنی ولی سونگمین ......

شیوون همینطور که از روی نیمکت بلند میشد گفت :

فعلا که قرار نیست چیزی بفهمه 

ما کارای زیادی داریم زود باش بعدا در بارش با سونگمین هم حرف میزنیم 

کیوهیون هم بلند شد و گفت 

کجا میخوایم بریم ؟؟

شیوون دستشو پست کمر کیو گذاشتو همینطور که اونو به جلو هدایت میکرد گفت :

اوه تو مگه خنگی پسر قرار بود امشب هیونا  رو ببینیم یادت رفته 

____________________________________

ماشینو جلوی بار بزرگی نگه داشت و  همراه شیوون  از ماشین خارج شد دم بار پر بود از دخترو پسر های مست که بلند بلند میخندیدن 

بوی شراب و دود سیگارحتی تا دم بار هم میومد

دختر ها با دیدن اون دو همگی سعی داشتن جوری توجه اون پسر های خوشتیپ و خوش قیافه رو به خودشون جلب کنن و پسرا ها هم با حسرت به اونها نگاه میکردن 

شیوون و کیو بی توجه به کارهای اونا وارد بار شدن 

صدای کر کننده ی موسیقی تند ،صدای قهقهه های پسرها و دختر ها,فضای تاریک اونجا که با رقص نور  کمی روشن شده بود ،دود سیگار و....فضای ترسناکی رو به اون بار داده بود 

کیو زیر لب گفت:اینجا دیگه کدوم جهنمیه

شیوون به پیشخوان بار اشاره کرد و گفت :

بفکر کنم باید بریم اونجا 

همراه شیوون به طرف پیشخوان رفتن وهرکدوم روی صندلی نشستن بارمن نگاهی بهشون انداخت و گفت :

میتونم کمکی بکنم اقایون ؟؟

شیوون نگاهی به پسر جوان انداختو گفت :

ببخشید ما با کسی به اسم هیونا کار داریم هیونا پارک 

پسر نگاه مشکوکی به اون دو انداخت و گفت :

باهاش چیکار دارید؟؟

کیو لبخندی زدو گفت ما از دوستاش هستیم میشه بگید کیوهیون باهاش کار داره ؟؟

پسر نیم نگاهی به اون دو انداخت و گفت :

منتظر باشید 

شیوون رو به کیو گفت :

از کی هیونا پارکو میشناسید اقای چو ؟؟

و خنده ای کرد 

کیو شونه ای بالا انداخت و گفت :

فقط میخواستم یکم مثل کاراگاه ها عمل کنم به هر حال اون کنجکاو میشه که کیوهیون کیه و میاد 

شیوون پوزخند مسخره ای زد و گفت :

بد نبود 

و بعد بلند خندید همون موقع بود که صدای دختری رو شنیدن که گفت :

کدوم یکی از شما کیوهیون؟؟؟

هردو به طرف صدا برگشتن کسی که پرسیده بود دختر ظریف و لاغری بود با موهایی به رنگ قهوه ای  روشن و پیراهن دکلته ی کوتاه مشکی با کفش های پاشنه بلند مشکی 

کیوهیون پرسید :شما هیونا پارک هستید درسته ؟؟

بارمن نگاهی به کیو کرد و گفت :شما مطمئنید از دوستای هیونا هستید و بعد هم پوزخندی زد 

دختر موهاشو پوشت گوشش انداخت و گفت :

مهم نیست ریووک و بعد رو به کیو گفت :

بله خودمم چه کاری میتونم براتون بکنم 

ایندفه شیوون شروع به حرف زدن کرد و گفت :

خانم پارک ما باید در مورد هیورین باهاتون صحبت کنیم 

رنگ دختر با شنیدن این حرف پرید با لکنت گفت :

هیو.....هیورین 

شیوون قدمی به طرف دختر برداشت و گفت :

درسته هیورین 

اشک از چشمای دختر سرازیر شد دست و پاش به وضوح میلرزید رو به شیوون گفت :

من حرفی برای گفتن ندارم خواهش میکنم از اینجا برید 

کیوهیون از روی صندلی بلند شد و گفت :

خواهش میکنم مگه هیورین دوست صمیمی شما نبود شما باید به ما کمک کنید 

هیونا دست لرزونشو جلوی دهانش گرفت وبا فریاد گفت :

گفتم من چیزی برای گفتن ندارم از اینجا برید بیرون 

و با قدم های سریع به طرف درب خروجی بار حرکت کرد 

شیوون رو به کیو گفت :

زود باش پسر باید بریم دنبالش...


دسته بندی : <-CategoryName->
برچسب‌ها:

 

آخرین مطالب

» ادرس جدید ( 1394/08/24 )
» عشق کافی نیست 26 ( 1394/08/22 )
» اسمان مشکی_فصل دوم_پارت11 ( 1394/08/22 )
» TRUST-PART-17 ( 1394/08/21 )
» فرشته ی سیاه 15 ( 1394/08/20 )
» ماه شب چهاردهم پارت 27 ( 1394/08/19 )
» اطلاعیه ( 1394/08/18 )
» فرشته ی سیاه 14 ( 1394/08/18 )
» عشق کافی نیست 25 ( 1394/08/15 )
» TRUST-PART-16 ( 1394/08/14 )
» فرشته ی سیاه 13 ( 1394/08/14 )
» Autumn couple ( 1394/08/12 )
» A million pieces kyumin ver ( 1394/08/11 )
» عشق کافی نیست 24 ( 1394/08/11 )
» فرشته ی سیاه 12 ( 1394/08/10 )
» اسمان مشکی2_پارت10 ( 1394/08/08 )
» مسابقه بهترین طنز آبی ( 1394/08/08 )
» TRUST-PART-15 ( 1394/08/07 )
» خطوط سرنوشت پارت یازدهم ( 1394/08/07 )
» فرشته ی سیاه 11 ( 1394/08/06 )
 
 
  • کد نمایش افراد آنلاین